داربی کاتالونیا که 5 بر یک به پایان رسید به دلایل مختلف مورد توجه قرار گرفت که شاید کماهمیتترین آنها پیروزی دیگربار بارسا با 5 گل بود. این چهارمین بار در این فصل لالیگا بود که آنها «دست کوچک» را به نشانه پنجتایی کردن حریف بالا میبردند و تازه اینها به جز جشنواره گل هشتتاییشان در آلمریا بود. نکته دیگر این بود که اسپانیول، پدیده فصل، تمام بازیهای خانگیاش را تا پیش از داربی برده بود و حتی در زمین تیمهای شهرهای همسایه نیز نمایشهای خوبی داشت و عمدتا برنده بازگشته بود. و باز هم اینکه نخستینبار بود بارسلونا در داربی کاتالونیا 5 گل در زمین اسپانیول به ثمر میرساند که این بدترین شکست خانگی اسپانیول از 1936 تاکنون نیز محسوب میشد یعنی از پیش از جنگ داخلی که با همین تعداد گل به اویدو باخته بودند. گذشته از همه اینها غیرمنتظرهترین ماجرای آن شب به یک آبی و اناریپوش مربوط میشد. باید به شما نکتهای را یادآوری کنم تا دریابید استقبال گرم از بارسا در زمین اسپانیول، حتی در حرف هم اتفاق کمی نیست. در شبی که اسپانیول دوباره در ورزشگاهی بازی میکرد که میتوانست آن را خانه صدا کند، در «کورنهیا ال پرات» باشکوه که من به عنوان نماینده اختصاصی ساکرنت از آن بازدید کردم، میشد انتظار داشت که بارسا به دلایل فرهنگی و سیاسی میهمانی معذبتر از همیشه باشد. در حالت عادی هم بارسلونا منفورترین تیم در تمام گیتی و اسپانیاست که هواداران اسپانیول انتظار پذیرایی از آن را دارند، البته اهالی سانتیاگو برنابئو و ویسنته کالدرون هم از این نظر در کنار اهالی کورنهیا ال پرات قرار میگیرند.
طرفداران سمت آبی و سپید شهر بارسلونا رابطهای پیچیده ولی در حال تغییر با والنسیا و مایورکا دارند ولی به ندرت نسبت به پذیرایی از آنها در اینجا حساسیت نشان میدهند. شنبهشب وقتی قهرمانان اسپانیا برای دست دادن با میزبانانشان صف کشیده بودند و نام بازیکنان یک به یک در بلندگوی ورزشگاه طنینانداز میشد، دو آتشههای اسپانیول با احساس دشمنی از اعماق قلبشان که زاییده دستکم 100 سال اختلاف سیاسی و اجتماعی بود هیس میکشیدند و هو میکردند. اسپانیول در 1900، درست یک سال پس از بارسلونا توسط یک دانشجوی مهندسی به نام آنخل رودریگس پایهگذاری شد که شعارش «ما این باشگاه را برای رقابت با بیگانگان افسی بارسلونا تاسیس کردیم» به تاسیس بارسا توسط یک تاجر جوان سوییسی و با سرمایهگذاری مقدماتی انگلیسیها کنایه میزد.
البته متعصبهای اسپانیول پس از یک قرن دیگر نمیتوانند بازیکنان فعلی بارسا را بیگانه خطاب کنند و آنها را مورد سرزنش قرار دهند، چرا که حالا مفهوم خودی و بیگانه در ایالت نیمهخودمختار کاتالونیا با مفهومی که در ابتدای قرن گذشته به تقسیمبندی اسپانیایی و غیراسپانیایی میانجامید تفاوت کرده و نهتنها بارسا در سراسر دنیا سمبل بومیگرایی است و اسپانیول چند سالی است خود به مصرفکننده آکادمی بازیکنسازی رقیب (لاماسیا) تبدیل شده، بلکه آنها خود در کاتالونیا بیگانه خطاب میشوند.
اما این موجب نمیشد موقع خواندن اسامی بازیکنان بارسا در کورنهیا آنها را هو نکنند تا اینکه اعلانکننده ورزشگاه به نام آندرس اینیستا رسید. در آن هنگام بود که هواداران اسپانیول ایستادند و برای او کف زدند، به افتخار اقدام انسانی اینیستا پس از به ثمر رساندن مهمترین گل زندگیاش در فینال جام جهانی؛ زمانی که او پس از باز کردن دروازه هلند پیراهنش را بالا زد و به کاپیتان درگذشته اسپانیول «دنی ژارکه» اداي دين كرد که تابستان قبل از آن (2009) به خاطر مشکل قلبی زندگی را بدرود گفته بود. این یکی از لحظات بزرگ ورزشی بود. یک بازیکن فوتبال در ستایشآمیزترین لحظه زندگیاش در حالی که در کمتر از چند ثانیه چشم تمام جهانیان به او دوخته شده بود، ناگهان نگاه آنها را از خود متوجه کس دیگری میکند، کسی که شاید هیچیک از 700 میلیون بیننده تلویزیونی فینال جامجهانی نامش را هم نشنیده بودند. یک از خودگذشتگی عجیب که در تاریخ ورزش ما به ازایی ندارد و نمونهای زیبا برای نسل نو تا چگونه رفتار کنند. این حرکت به شایعاتی دیوانهوار نیز منجر شد چنانکه درست 2 دقیقه بعد از گل قهرمانی اسپانیا تلفنی داشتم از یک کانال رسانهای تلویزیونی (که نامش محفوظ خواهد ماند) که محقق آنها در حالی که پخش زنده بازی ادامه داشت کورکورانه به دنبال دلیل این کار اینیستا بود: «این آدم کیست؟ چرا اینیستا چنین کرد؟ رابطهای بین آنها بوده است؟» او اینها را به سرعت برق و باد از من میپرسید تا پاسخ مرا به تیم مفسر بازی در شبکهاش برساند. باید اعتراف کنم که من هم به زحمت افتاده بودم، چون مطمئن نبودم آشنایی اینیستا با ژارکه چقدر عمیق باشد اما سردستی به آن محقق آن اندازهای که برای حفظ شغلش کافی باشد اطلاعات دادم.
جالب اینکه من داشتم از اتاق نشیمن خانهام میلیونها بیننده تلویزیونی را تحتتاثیر اطلاعاتی قرار میدادم که در اختیار آن محقق میگذاشتم. و شنبهشب پپ گوآردیولا در حالیکه تیمش 5 بر یک داربی کاتالونیا را برده بود در دقیقه 85 اینیستا را بیرون کشید تا شاهد رفتار قابل پیشبینی اما قدرشناسانه ورزشگاهی باشیم که بار دیگر احترامشان را نثار او کردند. ولی ماجرا وقتی بامزه شد که به محض ناپدیدشدن اینیستا زیر سقف نیمکت بارسا و ورود کیتا به جای او به زمین تشویقها در کسری از ثانیه تبدیل به سوتهای کرکننده شدند، آن هم درست در حال و هوایی که شما تصور داشتید در آن لحظات جو مسابقه دوستانه و دوستانهتر شود. اما هرچه بگویید و هرچه بکنید، باز هم دشمن دشمن است. حالا بارسا میتواند از کریسمس لذت ببرد؛ به لطف حمایت مالی عظیم «بنیاد قطر» و 2 امتیاز برتری نسبت به رئال در صدر جدول با صدای بلند خروپف کند و پیروزی دوباره بر آرسنال در لیگ قهرمانان را در آن طرف سال نو در رویا ببیند.
حتی رویای بازگشت سال آینده سسک فابرگاس به نوکمپ نیز میتواند این خواب را شیرینتر کند و البته شایعاتی که درباره آمادگی ساندرو روسل، رئیس باشگاه برای جذب فرناندو تورس، از لیورپول به گوش میرسد بر شیرینی آن بهطور مضاعف میافزاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر