بامداد امروز از شبکه سه سیما تماشاگر بازی تیم های بارسا و بیلبائو بودم همین که سوت آغاز بازی بصدا در آمد و آن شور و حال مرگبار استادیوم سن مامنز را دیدم به ناگاه فلاش بکی شیرین و دلچسب به بهار سال 1388 زدم، آنجا که دو تیم از دو کشور متفاوت (بقول مردمانشان) در فینال جام پادشاهی کشور سومی (اسپانیا) به مصاف هم رفتند، فینالی پرهیجان و پرگل و پر از نکته. آن شب نه تنها برای حاضرین در استادیوم که برای بنده نیز شبی خاطره انگیز بود اگر اشتباه نکنم آن بازی 4 بر 1 بنفع کاتالانها بپایان رسید. ابتدا توکره برای بیلبائو و سپس توره - مسی - بویان و ژاوی برای بارسا گلزنی کردند. اولین نکته جالب بازی آن بود که اکثریت حاضرین در مستایا هواداران متعصب بیلبائو بودند. جالب بود، آنجا براحتی می شد معنا و مفهوم عشق و تعصب را درک کرد. علی رغم پائین بودن سطح رفاه و میانگین درآمد سرانه در ایالت باسک نسبت به کاتالونیا برتری سکوها از آن باسکی ها بود و باسکی ها استادیوم اختصاصی والنسیا را در آن کارزار به دیگی جوشان مبدل کرده بودند.
همگی سرپا و خستگی ناپذیر تیمشان و حتی فراتر از تیمشان، هویتشان را تشویق نه می پرستیدند، خلاصه مطلب بازی با فشار بیلبائو و با ریتم هجومی که بر گرفته از مارش آوائی هوادارانش بود آغاز شد و تا دقایق 55، 60 بازی نتیجه ای که اسکوربورد استادیوم از جدال ایشان نمایش می داد تساوی یک یک بود تا در این دقایق کاتالانها به لطف تاکتیک تیمی فوق برتر خویش حریف را از پای در آوردند ولی سکوهای باسکی ها همچنان پرتوان بود و سرزنده، در این بین یکی از هواداران کم طاقت بیلبائو از کوره در رفته و شئی به داخل زمین پرتاب می کند که این حرکت او قبل از کل عالم توسط هم قطارانش نکوهیده می شود و براساس آنچه دوربین های تیزبین ماتادورها ثبت کرد فرد خاطی خود نیز بلافاصله از کرده اش پشیمان گشته بود سوت پایان بازی بصدا در می آید و بارسلونا در نهایت شایستگی به مقام قهرمانی ((کوپا دل ری)) می رسد و هوادارانش شروع بخواندن سرود قهرمانی می کنند که ناگهان ...
ناگهان صدای بزم و شادی ایشان با فریاد های مهیب باسکی ها که در حمایت از 11سربازشان بصدا درآمده محو می شود، کل دنیا به احترام این ملت، به احترام این تعصب و به احترام این فرهنگ و شعور خبردار می ایستند، طرفداران بیلبائو با شعارهای خویش بسان مادری مهربان بازیکنانشان را که در حکم فرزندی خطاکرده باشند بسوی خویش فرا می خوانند، چه صحنه ایست! حتی بویان، مسی، والدز، پویول، ژاوی و تؤره نیز وسوسه جام طلا را فراموش کرده اند و به این همه زیبائی خیره گشته اند، یسته و اورزائیز و اچبریا و لیورنته و سایر مردان بیلبائو بسان فاتحان دور افتخار در مستایا می زنند و مورد لطف مردمانشان هستند، خوان کارلوس (پادشاه کنونی اسپانیا) پسر ژنرال فرانکو نیز علی رغم تمایلات و اعتقاداتش مجبور است که لب به ستایش بگشاید و از زیبائی هائی که در آن شب دیده بنویسد، بالاخره مراسم اعطاي جوائز آغاز می شود، کاپیتان پویول آن جام زرین را از دستان پادشاه می گیرد. اچبریا و دوستانش نیز جام آکنده از عشق و ایمان را از دستان مردمانشان می گیرند.
در آن شور و حال ناگهان بخود آمده و می بینم که من نیز به احترام آن همه زیبائی به احترام آن مردمان دوست داشتنی سرپا ایستاده ام و اشک چشمانم را فراگرفته، جداً شاهد چه صحنه های غرور انگیزی بودم، صحنه هايی که می پنداشتم در تاریخ و فرهنگ فوتبال تکرار ناپذیر است، جداً شب بیاد ماندنی بود، فردای آنروز در جمع دوستان سرصحبت از آن اتفاقات گشودم و هرگونه که اندیشیدیم و قضیه را تحلیل نمودیم فقط به این نتیجه رسیدیم که سطح هواداری در آنجا بسیار بالاست و فرهنگ و شعور ملتشان نیز در حد اعلا و ممتاز است. آن روزها نیز تراختور بسان این روزها هم خوب می برد و هم خوب بازی می کرد، یادم رفت بگویم سال آخر حضور تراختور در لیگ یک بود، لیگی که تراختور استارتش را بسان امسال از نیم فصل دوم زده بود و مدام پشت سرهم می برد و از شاهین بوشهری که در نیم فصل اول 12 امتیاز پیش بود، با یک امتیاز اختلاف پیشی گرفته بود.
تراختور به شیرین فراز رسید، شیرین فرازی که نوستالژی تلخی در ذهن هواداران بود و یادآور آن شکست تلخ و تاریخی 2 بر 1. آن روز را خوب بیاد دارم، روز شومی بود، اصلا احساس خوبی نداشتم، بعد از مدت ها میشد به وضوح تشخیص داد که تدابیر امنیتی شدید گشته و باد بهاری ناخوشایندی در اوج پرتوافشانی خورشید در حال وزیدن بود (مثال آب و هوای تبریز) بازی شروع شد، که ای کاش شروع نمی شد عجب مهاجم چقری داشت شیرین فراز هر بار که رامین باتعصب (رامین محمدپور) و سید (میرعلی شفیعیان) اشتباه کردند این مهاجم کوتاه قامت تور دروازه تراکتور را به لرزه درآورد، این مهاجم کسی نبود جز محمد احمدپوری خودمان که در آن روز تلخ سه بار دروازه تیممان را گشود و حالمان را گرفت، اما... اما بعد از بازی اتفاقی رخ داد که تاریخ فوتبال دنیا را دگرگون ساخت، اتفاقی که مدال عزت و غرور برای آذربایجانیان به ارمغان داشت، علی رغم تلاش های پشت پرده برخی مسئولان و مربیان به اصطلاح بومی برای سمت و سو دادن شعارهاي بعد از بازی و در صورت باخت احتمالی تیم علیه سرمربی و بازیکنان، مردم آذربایجان صفحه زرین دیگری در تاریخ و فرهنگ فوتبال ورق زدند.
آذربایجانیان از غنای فرهنگی خود در کالبد فوتبال دمیدند و کاری کردند که به شهادت شاهدین اشک از دیده گان سرمربی و بازیکنان روانه شد و((تیراختور گئش گل بورا )) نوای دل نشینی بود که نه تنها در آنروز بلکه در فصل بعد و میدان های دیگر نیز به گوش خورد با بازگشت اسطوره به سطح اول فوتبال ایران نه تنها این فوتبال که کل فوتبال جهان شاهد و ناظر هزاران هزار زیبائی دیگر شد و روح فرهنگ در شریانهای این رشته ورزشی به جریان افتاد. مردمانی که خوب را از بد تشخیص میدهند و به رنگ و قوم و نژاد کاری ندارند و تنها بدنبال ارزش های والای انسانی اند، این گفته را حاج مایلی، دکترصدر، قاضی شریفی، پرویز مظلومی، حمید استیلی، قلعه نوعی، ابراهیم زاده، یاوری، مدیرروستا، مدیرعامل ملوان، فرستاده ویژه باشگاه گالاتاسارای، مسئولین ای اف سی و هر آنکس که هنوز سرسرای دلش را مال دنیا و هوس جاه نگرفته بارها معترف بوده و آنکس که پشت سر این مردم، بد گفته باید عیب کار در خویش بجوید که سخت کج راهه رفته است.
حال وقتی امشب در بازی بارسا - بیلبائو به هنگام تعویض ژاوی، ارناندس دیدم باسکی ها آنگونه به احترامش ایستادند و تشویقش کردند اصلا تعجب نکردم، چون این تشویق ها و خوشامد گوئی ها پیش کش ما تراختوری ها به کل حریفانمان است، تراکتوری هائی که به بزرگی و کوچکی حریف کاری ندارند، جایگاه حریف در جدول رده بندی را کاری ندارند، به حریف به دیده میهمان می نگرند و و احترامش واجب می دارند، خلاصه تیم حریف چه برنده و چه بازنده راضی از تبریز برمی گردند چون فوتبال در اینجا بمعنای حقیقی حرفه ای دنبال می شود و فوتبال حرفه ای بدان معنا نیست که برخی آن را برای خود دکه و محل کسبی کرده باشند، اینجا آذربایجان است، آذربایجانی که از ازل تا ابد مهد تمدن و فرهنگ بوده و خواهد بود، آذربایجانی که مردمانش اسوه غیرت و جوانمردی اند، مردمانی که پاک تینت پاک نهادنداینجا آذربایجان است، مهد فرهنگ و تمدن فوتبال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر